top of page

Your message was sent! پیام شما فرستاده شد

حکایت من

 

من رامین فراهانی در سال ١٣٤٨ در تهران زاده شدم اما زود برگشتم شهرستان. نوجوان که بودم در حمام خانه عکسهایم را چاپ می کردم. چندتا از این عکسها مرا برگرداند به تهران، به موزه ی هنرهای معاصر. بعد از همانجا رفتم به دانشکده ی سینما و تآتر که بغل امجدیه است... بلکه فیلمساز شوم.

 

در همان سالها چندتا فیلم کوتاه ساختم و مرتکب کار مطبوعاتی و تبلیغاتی هم شدم ولی یکهو دلم هوای سفر کرد، برای همین گذارم به سرزمین لاله ها (هلند) افتاد و به سختی خودم را رساندم آمستردام، اما به راحتی وارد آکادمی فیلم و تلویزیون هلند شدم و چندتا فیلم کوتاه دیگر هم ساختم.

 

تا اینکه دلم تنگ شد، برگشتم ایران و ساخت فیلم مستندی با موضوع اقلیت کلیمی را شروع کردم که در نوروز ٨٣ از تلویزیون هلند پخش شد و دور دنیا هم به نمایش درآمد. من هم چندبار دنبالش رفتم که انگلیسی ام بهتر بشود. اما بعد کار فیلمسازی سخت شد...

 

حکایت ترجمه

 

...و من که هلندی و انگلیسی بلد بودم شروع به ترجمه ی رُمانی کردم که دوستی هلندی در روز تولدم به من هدیه داده بود. اسم این کتاب «سایه های ذهن» بود. ترجمه را بردم بنیاد ادبیات هلند؛ آنها هم دادند دو کارشناس سخت گیر هلندی-فارسی خواندند و گفتند عالیست. اینطور شد که من ترجمه را هم به کارهای محبوبم افزودم. البته از قبل هم دستی در ترجمه داشتم، چه از زبان فاخر هلندی، چه از انگلیسی.

 

خلاصه یک بار که هلند بودم، متوجه شدم کتابی سینمایی به اسم «راز هالیوود» پرفروش شده. خواندم و دیدم دوای درد هر فیلمنامه نویس و سینماگری در این کتاب نهفته است. آن را هم با دقت ترجمه کردم تا شاید مشکل فیلمهای کسل کننده ی ایرانی را یک بار و برای همیشه حل کند.

 

بعد رفتم پیش یکی از دوستانم که کتاب کودک منتشر می کرد. دیدم چه دنیای جالب و دل انگیزی ست. شروع کردم چندتا کتاب کودک و نوجوان برایش آماده کنم، که سر و کله ی گارفیلد هم پیدا شد و شادم کرد. چنین بود که من لذت خواندن و ترجمه ی کمیک استریپ را بسیار دیرهنگام کشف کردم.

 

برای همین از پدر و مادرهای گرامی خواهش می کنم لذت خواندنِ داستان مصور را از کودکانشان دریغ نکنند.  شاد و خرم باشید

  • Wix Facebook page
  • Wix Twitter page
bottom of page